رسم خونریز در آن خوی جفاساز بماند


این کله بر سر آن ترک سرانداز بماند

گفتمی نام تو و زیستمی هر دم پیش


که ز لب کم نشود کام تو و گاز بماند

گه رود جان و گهی باز بیاید در تن


گه به تاباک در اندیشه آن ناز بماند

باد چستی که بر آید سر عشاق ز دوش


این هوا در سر آن سرو سرافراز بماند

بستن چشم ندانم که چه باشد، آنگاه


که برفت از نظر و دیده من باز بماند

زاهدی در تو نظر کرد، صلاحش بردی


به یکی بازی ازان چشم دغابار بماند

ناله ناخوش خسرو که ز غم می آید


خجل آواز که چون مطرب ناساز بماند